اندر احوالات ما...
يك دو سه... تمام شد... زودتر از آن كه حتي فكرش را بكنم... فسقلي خان كه بودي،البته الان هم هستي... دلمان خوش بود به اين كه بله آقامان،تاج سرمان بعد يك ساله شدنش به قول پدرها مردي ميشود واسه خودش... مردي كه گويي قرار بود بعد يكساله شدنش با خيالي راحت تمام كارهاي نيمه تمامم را تمام كنم و نقطه ي پايانشان را بگذارم... زهي خيال باطل... چرا چيز فهم تر شدي... عاقل تر... باهوش هر... مرموز تر و شيطانتر... حالا ديگر با اراده و اختيار خودت حركت ميكني... من هم همچنين... تمام قدرت و اختياراتم را سپرده ام به دست دستان كوچك تو كه چه كارها كه با آن دو نميكني... پاهايت... ...